شــب است وقــطره های ریز باران
چـــکد از ســقف این خانه ء ویران
به هـــمراهی آن اشــک ء غــمینی
که مــی ریزد زچــشمانم بــدامان
بـروی مـــیز شــمعی پرتو افـــشان
به ســختی خــانه را کرده فــروزان
زمــن تـک ســایه ای مانده به دیـوار
بــسان خـــودء مــن سردر گریـبان
گرفـــتارم بدرد ورنـــج ء حــرمان
جـــدائی رنــج دارد٫ رنــجءهـجران
به گــریان دیـــده ای٫خوانم خـــدا را:
((خـــدایا یـار مـــن راباز گـــردان))
(( خــداوندا ٫تـــو٫ ا ورا بازگــردان))!!!
....
دلــم جــا مــانده در دنیــای غــمها
پــس از او ٫ مـانده ام زار وپریــشان
بخــود گــویم چــراازاو گــذشــتی!!!!!
پشــیمانم پشــیمانم ، پشــیمان !!!
دلــم غمــگین نگه دوزد به رویم
بمن گوید : توای هــمواره حـیران
منــم غـمگین شدم! غمگین ونالان !!!
تو خـود کردی و لعـنت برخودت باد
مرا هم بیش ازاین دیگر مَسوزان!!!
نشستی روز و شب درخلوت غم
جـدا از عالــمی ٫ هــمواره گریان
نگفــتی٫ مــن ، گناهــی هم ندارم !!!
مـنم تنـها شــدم : یک قــلبء ویران ؛
دلء شــیدای تو٫ خـون خورده هرشب
ســپس ازهــجراو گشــتی هـــراســان!
کـــنون غـــمگین دل و زار و پریشی
زرنجت روح و جـان هم ٫گشــته بیجان
نگفـــتی ؛ مـــن ؛چه سان باید بســـازم
ملامـت کـــرده ای ما را فـــراوان !!!
خـــداوندا ! بــدل آخـــر چـــه گــویم؟!
بسـی درمانده ،مـانـدم چــون اســیران
کـــجا آخــر روم ؟! با کــه بگــویـم؟!
چــوتـــنها مـانــده ام همـچون غریــبان
نــدیدم جـــز دل ء آشــــفته حــالی
به دلبـــسته دلی بر؛؛ عــشق وپیــمان؛؛
چــرا یــارب جــهان تو چــنین اســت؟ !
کــه ســـوزد هــردلــی درهــجریـاران
خـــداوندا به عــمری کــه دورو اســت
مــسوزان قــلب عاشــق را به هــجران
َمــسوزان قــلب عاشــق را َمــسوزان !!
ســروده ء فــرزانه شـــیدا
چهارشنبه ۲۵ اسفندماه۱۳۶۰
احساسات ۲۷ سال پیش و خاطرات امروز....همیشه همینطوره...کاش میشد از نو ساخت ...از نو متولد شد...اما این همه ماده قابل اشتعال که در درون ماست نیاز به یک جرقه داره و همه کبریتها خیسه.....
لبخند زدی و آسمان آبی شد
شبهای قشنگ مهر مهتابی شد
پروانه پس از تولد زیبایت
تا آخر عمر غرق بی تابی شد
به شانه هایم زدی تا تنها یی ام را بتکانی...
به چه دل خوش کرده ای؟...
تکاندن برف از شانه های أدم برفی!؟...
شعرت مثل همیشه پر از احساس بود...همیشه شاد باشی و همیشه بر قرار...
سلام : جند وقتی که دل منتظر روی تو است
در میان همه عالم گرفتار کوی تو است
نتواند برود جای دگر لانه کند
عاشق خوی تو است منتظر کوی تو است
شعرت مثل همیشه زیبا و خوب بود و من از این شعر لذت فراوانی بردم و چندین بار خواندم و مرا به دیاری برد که نمی توانم توصیف کنم ولی خب جدایی دردی است که نمیتوان باهاش مبارزه کرد زیرا انواع مختلف دارد و من هم با جدایی از یاران عمری را به سر برده ام و اکنون هم که دیگر هیچ
جاری همانند کارون
سلام خانم شیدا.امیدوارم که حالتون خوب باشه و روزگار به کامتون باشه.
وقتی دیدم اومدین و از وبلاگم دیدن کردین خیلی خوشحال شدم.من عاشق شعرای قشنگتونم.خیلی خوشحالم که با وبلاگتون آشنا شدم.با اجازتون وبلاگتونو لینک کردم که همیشه بیام و شعرای قشنگتونو بخونم و لذت ببرم و تو وبلاگم بذارم(البته با ذکر نامتون) که دوستامم از خوندن شعرای بی نظیرتون لذت ببرن.خوشحال میشم بازم به وبلاگم تشریف بیار ین.
براتون آرزوی موفقیت و سربلندی می کنم.سبز باشید.