خـــزان کوچ پرستو ها
من آن شـــبگرد غــمگینم ، که غــم را زنـده مـی سـازم
به عشــق وعشــق ورزیــدن ، دلـــم را بــرده مـی سـازم
هـــمه بـــود ونبـــودم را ، بپـــای عـشــــق مــی بــازم
چــو اســبی سرکــش یــاغــی بــسوی عـشــق مـی تـازم
شــــدم آواره ء دشـــــتی ، زســوزء عـشــق پُـررازم
گُلـــی بــودم به یـک گلـــشن ، که بلـــبل بوده هــمرازم
کـنون تنــها وغــمگینم ،خـــزان را در،، ســـرآغــاز،،!!!!
خـــزان را کـاش مـی شــد مــن، زایــن دنیــا بــرانـدازم!
بــه اشـــکی از غـــمء رفــتن ، برایـت قــصه مـی سـازم
چــو کـــوچ ایــن پــرســـتوها ، شـــده آغـــاز پـــــروازم
شـــده آغـــاز پـــــروازم !!!!
ســروده ء فـــرزانه شـــــیدا
خرداد ماه ۳/۳/۱۳۶۳
Farzaneh Sheida
سلام
پست قشنگی بود
ممنون از حضورتون
همواره موفق باشید
یاعلی
سلام : گر سفر اغاز کردی همسفر راهی نمی خواهی
یک کس اواره از این بودن و مستی نمی خواهی
این شعر خیلی غمگینم کرد و من نمی دانم باز استادم را چه شده است که این گونه سروده است امید که همیشه شاد و و در پناه حق و در کنار خانواده خوش و شاد باشی و ازا ین که مرا به ذهن داری ممنونت هستم من هیچ وقت ازت دلگیر نخواهم شد چون ما برایم خیلی عزیز هستی
برات در بلاگفا کامنت گذاشتم بخوان
جاری همانند کارون
دوست عزیز و ادیب فرهیخته
خانم فرزانه شیدا سلام
با کمال احترام وامتنان، لازم میدانم به اطلاع برسانم شما اختیار دارید طبق آنچه نوشته اید عمل کنید
شما بسیار بزرگوارید
از اینکه کار و اثر مرا قابل دانستید ممنونم
دکتر کرباسچی
چرح با این اختران نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بررود بالا همان بااصل خود یکتاستی
این سخن را در نیابد هیچ فهم ظاهری
گر اوبونصراستی و گر بوعلی سیناستی
جان اگر نه عرضی استی زیر این چرخ کهن
این بدنها نیز دائم زنده و برپاستی
هر چه عارض باشد او را جوهری باید نخست
عقل بر این دعوی ما شاهدو گویاستی
میتوان گر ز خورشید این صفتها کسب کرد
روشن است و بر همه تابان وخود یکتاستی
صورت عقلی که بی پایان و جاویدان بود
با همه و بی همه مجموعه و یکتاستی
هفت ره بر فوق ما از آسمان فرموده حق
هفت در از سوی دنیا جانب عقباستی
می توانی از ره ایشان شدن بر آسمان
راست باش و راست رو کانجا نباشد کاستی
ره نیابد بر دری از آسمان دنیاپرست
در نه بگشایند بروی گر چه درها واستی
هر که فانی شد به او یابد حیاتی جاودان
ور بخود افتاد کارش بی شک از موتاستی
زین سخن بگذر که این مهجور عالمست
راستی پیدا کن و این راه رو گر راستی
هر چه بیرون است از ذاتت نیابد سودمند
خویش را کن ساز اگر امروز و گر فرداستی
نیست حد و نشانی کردگار پاک را
نی برون از ما و نه بی ما و نه با ماستی
گفتن نیکو به نیکوئی نه چون کردن بود
نام حلوا بر زبان بردن نه چون حلواستی
عقل کشتی آرزو گرداب و دانش بادبان
حق تعالی ساحل و عالم همه دریاستی
گفت دانا نفس ما را بعد ما حشر است و نشر
هر عمل کامروز کرد او را جزا فرداستی
نفس را نتوان ستود او را ستودن مشکل است
نفس بنده عاشق و معشوق او مولاستی
گفت دانا نفس ما را بعد ما باشد وجود
در جزا و در عمل آزاد و بی همتاستی
گفت دانا نفس هم با جا و هم بی جا بود
گفت دانا نفس نه بی جا و نه با جاستی
این سخن ها گفته دانا هرکسی از وهم خویش
در نیابد گفته کاین گفته معماستی
هر یکی بر دیگری دارد دلیل از گفته
در میان بحث و نزاع و شورش و غوغاستی
نفس را این آرزو در بند دارد در جهان
تا به بیند آرزوئی بند اندر پاستی
خواهشی اندر جهان هر خواهشی را در پی است
خواهشی را جست که بعد از وی نباشد خواستی
سلام وقتتان بخیر
خوشحال شدم که پاسخ سولاتم را دادید و به مسائل خوب هم اشاره فرمودید و شاعران از فریب کاران جدا نمودید ولی سوالی دیگر برایم پیش آمد و آن اینکه فلاسفه برای جلوگیری از بیراهه رفتن افکار یا به عبارت دیگر تشخیص فلسفه از سفسطه معیارهائی را دارند و آن منطق است آیا در شعر هم معیاری برای تشخیص شعر واقعی با هذیان گوئی وجود دارد ؟