بصد آرزو زندگی باختم
به رنج وغم وغصه هاساختم
ندانسته رفتم ره مرگ خویش
خودم مرا به غمها درانداختم
به عشقت شدم واله ای دربدر
به آوراه گی، دائما در سفر
به بیماری وتب، همیشه روان
نیازم به بستر،ز سوز جگر
یگانه دلم را ، به غم سوختم
غمء زندگی، در دل اندوختم
به شبها نشستم به کنجی غمین
به ظلمت چراغ ءغم افروختم
نیازء دمی ، دیدن روی تو
رسیدن به سر منزل و کوی تو
به آغوش خود جای دادن ترا
کشیدن بجان بوی گیسوی تو
به دیوانگی رهنمونم نمود
درء بی کسی را برویم گشود
مرا ازهمه دور و بیگانه کرد
بدانسان که بامن بجز تو نبود!
کنون ناله ام را کّه خواهد شنید؟!
که برباد رفتم ، بصدها امید
دگر دیدگانم بجز سیل اشک
بدین چهره ام چیز دیگر ندید!!!
شده دل چو مخروبه ویران سرا
چو دادم ز کف عاشقی چون ترا
مرا حسرتی مانده ودرد و سوز
ز سوزم قراری نمانده مرا
۸ آذرماه / سه شنبه / ۱۳۶۲
سروده فــرزانه شـــیدا
مینویسم نامه عذر خواهی
به بال مرغان هوایی
هرکس بخواند این نامه
زد داد و بیداد از جدایی.ح.ر
این شعرت را هم خواندم خوب بود و جالب اما نفهمیدم مخاطب اصلی کی بود ؟
سلام ببخشید بازهم مزاحم شدم چند سوال دیگه دارم
1 – آیا در کشور نروژ روابط اجتماعی مردم چگونه است مثل ایرانیان در خیر وشر همدیگر شرکت می کنند
2- جایگاه دین چطور است مسائل و مشکلات را عقلانی حل می کنند یا دین دخالت دارد
3- دیدگاهشان نسبت به مردم ایران چگونه است
4 - دین غالب در آنجا کدام است
5- آزادی بیان تا چه حد است
بازهم میگم اگر مزاحم هستم حتما اطلاع دهید والا باز هم سوالاتی خواهم داشت سلام مرا به خانواده محترمتان برسانید
سلام : امید که خدایت یارت باشد و سلامت همیشه در کنارت این شعر هم مانند اشعار دیگر بود خوب و عالی ولی پر از غم و غصه که من دیگر با ین گونه نوشته ها از شما عجین شده ام ولی یه چیزی را باید یاد آوری کنم استاد خوبم نوشته حرف جا به جا زیاد داره و این در شان استادی چون شما نیست خواهشمندم در نوشته ها دقت داشته باشید چون کار را کمی نا زیبا می کند امید که از من نرنجی دوستدار شما و امیدوارمدر پناه جق در کنار خانواده شاد باشید
می زندم رقیب طعن تا به کجا می روی
طعنه بدل زنم چرا از تو خبر نمی شود
حیف که عمر رفت نامه ما تمام شد
فصل خزان عاشقی صبح دگر نمی شود
ساده تر از همیشه بود این دل بی قرار من
وقت طلوع فجر دل آیه به سر نمی شود
گفت به دوست شو تا به سرای دل شویم
گفت خطر در ره است راه دگر نمی شود ؟
دامن تو بگیریم وتا برسم به کوی دوست
چون به سرم به کوی دوست خون به جگر نمی شود
این غزل ناقص است و همین قدر نوشته بودم دوست داشتم شما اولین کسی باشی که می خواندش
جاری همانند کارون