دیوان شیدائی اشعار ف .شیدا

اشعار فرزانه شیدا -Farzaneh Sheida

دیوان شیدائی اشعار ف .شیدا

اشعار فرزانه شیدا -Farzaneh Sheida

بیچاره دلی که خوش به باران باشد(همدل باران)‌باده ی دنیا /شاعر

 
 
بیچاره دلم که  مانده در باران بود
 
در بارش لحظه های غم ویرا ن بود
 
 بیچاره دلم که همره  ابر گریست
 
هر بار که سینه ی سما  گریان بود
 
دوشنبه 13 خرداد 1387
 
فرزانه شیدا
 
 
 
Image and video hosting by TinyPic
 
 
 
چو مست از باده ی دنیا

سرودم با دلی رسوا

اگر گفتم درونم را

بدون لحظه ای پروا

بوّد شاهد خدای ما

در این گنبد گه رویا

همیشه بوده ام شیدا

همیشه بوده ام شیدا
 

ف.شیدا

 
 دوشنبه 13 خرداد 1387
 
 
 
شاعران همواره غمناکند

بسکه دل نازک ودل پاکند

هر یکی چون چشمه ای جاری

از درون سینه ی خاکند


فـرزانه شیدا
 دوشنبه 13 خرداد 1387
 
نظرات 7 + ارسال نظر
sayeesabz دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:12 ب.ظ http://sayeesabz.blogfa.com

سلام
زیبا بود.
موفق باشید.
بروزم.
بااحترام:
sayeesabz

محمد پولادیان سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:22 ب.ظ http://www.judo-jam.blogfa.com

سلام
دوست گرامی زیبا بود . موفق و سربلند باشید .

حسام فر یاد یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:02 ق.ظ http://hn20.blogfa.com

با درود
بانو ف-شیدا
نخست سپاس از اینکه همیشه از روی لطف چراغ وادی ما را
روشن می کنید . سروده هایتان کوتاه و زیباست و خشنودم
از اینکه زبان خود را یافته و تصویر خود را می سازد.(اشاره به
آنها که در این خانه خواندم ).

جانتان جاری و اندیشه سبزتان ساری باد
بامهر
بدرود

هانی یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:06 ق.ظ http://www.shaeraneamol.parsiblog.com

با درود
از کار احساس تان بسی لذت بردم
امیدوارم گرفتار بی سوژه گی نشوید که واژه ها در فکر بیرحمند و عاصی
با تمام عشق آن شعر که می پسندم را تقدیمتان می کنم


نه من آ خرین پیامبرم

تحقیرم نکن

چوب تجربه سا لیان دور خود

بر زخم هایم نزن

با من از افزونی درد هایت نگو

خواهر!

ما چون همیم

بزرگ شده زیر همین شیر وانی فقیر

شیر خورده پستان همین مادر؛

ادراک بی ادراکی محض

ما چون هم غصه را می خو ریم

من دود می کنم همه را

تو دود می شوی از همه

ما هر دو مردود می شویم

چه فرقی می کند اشک کداممان زلال تر است

هابیل از قابیل سنگ خورد

بر سر من شیع یی که از سنگش سا زند؛
یا دگاری از توست

حماقت من آ زادی اینک تو ست

و آ زادی م

بجز از حماقت تو نیست

خواهرم گریه نکن؛

اگر سیکران ما یکی ست

و هر دو خدا را
به پستو ها فرستا دیم

با پیانو؛
پیپ
با پتیا ره ها؛

با پینه پا خورده فلسفه خود
تعویض کرده ایم
تعویض کرده ایم

ما ای خوا هرم

از آن ارزان نوع عشا قیم

که در هیچ کتابی نامی از ما آ وردن جا یز نیست

هیچ خدا یی ؛ ابلیسی ؛ خاکی ؛ انسانی

تاب منطق شیر وانی ما را نخواهد داشت

تنها یی ما

آ بستن نرینه گی دیوا رهای همین اتاق است

آ زادی چه واژه تنها یی ست

آ زادی

سمفو نی های بتهون نیست

و گرنه نت ها
اسیر دست تو نبو دند

فساد نیست ؛

کشتا ر هم نیست در سرز مین کریستف کلمب

عشقی دروغین نیست ؛

با لذتی غرور انگیز و گذرا ؛

در اتاق پر از آ زاد کتابهای پدر

هر چند کتاب را هم خانه یی نبا ید

آ زادی در فلسفه نیست

تو را چه خدا از چه طا یفه یی بر خاست؟

پدرش کیست ؛

مادرش همین یک خدا را زایید ؟

من در ابد آ ن دنیا

تا ابد با یدم لبخند ؛ اشک ؛ سیب چیدن ؛ از گندم آ موزم ؟

خواهرم ؛ خواهر

این نیست هستی


برهان پنیر و مایه پنیر

حال از گیاه یا باکتری

منطق دکارت؛سارتر؛افلاطون ؛سقراط

حتی شریعتی
آزادی نیست

رسالتی ست

برای آنی که حقیقت را بیهوده می گردد

خواهرم تو آزادی منی

من سیذارتای هسه ام

ورژیل دانته

فالانچی دیگری ام

چرا باور نداری چرا

برای همین که باور نمی کنی؛ من

به اتاق دیگران پناه می آورم

و تو
دیگران را به اتاق خود

هر پتک که سرتو را می شکافت

آینده حقیر من شد

اشک من بنفش

برای تو سفید؛
چون بر قله ها برف

چه فرقی دارد
خلاصه می ریزند

اشک ما آزادی محض است

بر خاک تعفن آور شهر شهره در شکاندن غرور و شرف



محدود می شوی
هیچ نمی گویم

پیانو برایم نمی زنی
هیچ نمی گویم
میرنجانی ام
هیچ نمی گویم

سکوت می کنی
هیچ نمی گویم

تنهایی تو را گراهام بل پر ازدحام می کند؛

می خندی؛فسرده می شوی
هیچ نمی گویم

بازیچه می شوی هیچ نمی گویم

احمقم می دانی

باز هم چیزی نمی گویم می دانی چرا

چرا که ما چون کبوتران

چو کوچک پرندگانی روان پریش

هر دو بد
پرواز را آموختیم
نا پختگی را عذری نیست

در جهانی دست سوّم

چرا که همجنسان
زیرک روبهانی اند

که پیش ازانکه دزد احساس باشی

کلاسیک و مودبانه

شمرده شمرده؛

به غارت می برند؛
چو دزدان بغداد

فنون مهر نورزیدن را.

سگان نا خود آگاه برتر

چنان خونین و چرکین

به طبیعتی وام می دهندت؛
در خور تویی

و ندامت از تو می ماند و اشک از من

در دشت خار و خسی اتاق مان

خواهرم!

طبیعت تو آغازین واژه هاست

پیش از آنکه جهان بینی

پیش از آنکه ایده یو لوژی

ما را از مایی ات دور کنند

مرگ سلول تو آزادی ست

خواهرم

با زبان خودت

بگو؛ بگو
بگو که سخت در تو کاویده ام

خواهرم هزار سال و اندی می خواهی بگویی

من منتظرم

بگو بگو چرا هیچ پیامبری زن نبود

شایعه از زنان بزرگ کم نبود

در گریه های من

یعنی
هیچ پیا می نیست؟

شاعرگمنام یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:19 ق.ظ

شاعرگمنام یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:53 ق.ظ http://shaaeregomnaam.blogfa.com

(

شاعران نغمه ی دل را به قلم می رانند انچه بر خویش گذشته است همه دم می خوانند .) سروده های کوتاه و زیبایی بود زبانتان به گویش رسا و قلم تان پر توان . شاد باشید

علی شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:10 ب.ظ http://nedayeashena.blogsky.com

سلام
تعدادی از اشعارتون رو خوندم
من خواننده آواز ایرانی هستم- میخواستم اگر بتونیم دراین رابطه باهم همکاری کنیم- متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد