دیوان شیدائی اشعار ف .شیدا

اشعار فرزانه شیدا -Farzaneh Sheida

دیوان شیدائی اشعار ف .شیدا

اشعار فرزانه شیدا -Farzaneh Sheida

« بشنو از نی چون حکایت می کند »

  

« بشنو از نی چون حکایت می کند » یا درد عالم

 

درد عالم را چه سودی ناله ها
گفتن شعری به یاد لاله ها

زین میان کی بر قلم پرواز بود ؟!
آنهمه حرف و سخن در راز بود !

کس توان گفتنی هرگز نیافت
عمر کودک ره به مرگی می شتافت
...
ای که با خود ناله ها را میکشی
قلب خود را در غم دل میکُشی

درقفس چیدند بال مـرغ را
وای بر پرواز او ، در این سرا !
...
در جهانی که به پای درد و دل
چیده شد بال وپری ، گشتم خجل !

دیگر آخر در کدامین دفتری
باز گردانم دگـر بال و پری ؟!

با دلم گفتم دلا خاموش باش
تا توانی در سکوتی گوش باش

پندها دادن ، نشد درمان درد
این جهان افتاده در اقلیم سرد

کس به کس کی اعتنایی می کند ؟!
یا "شکایت از جدایی می کند" !

« بشنو از نی چون حکایت می کند »
*او فقط اینجا شکایت می کند !!*

قلب انسانی ، دگر غمخوار نیست
جز به سودی با دل ما یار نیست

ازچه با خود می کشی این سینه را
تاکجا غم میخوری دل! تاکجا ؟!

بس کن این افسانه ها را بعد از این
زندگی با چشم این مردم ببین !

چون کسی غمخواری قلبی نکرد
ای دریغا دل کشد همواره درد

قلب من آرام باش و بس خموش
تا توانی خود دراین عالم بکوش

سروده ی :‌ فرزانه شیدا   


نظرات 2 + ارسال نظر
م.عروج جمعه 27 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:38 ب.ظ http://shabtub.persianblog.ir

سلام فرزانه بانو خوبید؟ ممنون بابت میل و پسورد خیلی لطف کردین. سعی می کنم مطالب زیبا و به درد بخوری بزارم اونجا.
.
راستی شعرتون خیلی زیبا بود. ممنون از این شعر قشنگ. البته از شما با این همه استعدادتون چیز جدیدی نیست شنیدن سروده های به این زیبایی.
.
موفق باشید

پدر آمرزیده یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:21 ب.ظ

فرزانه خوش الحان، شد همدم تو شیطان



این ماه عزیز آمد ، حلوا ؟ شله زردی ؟ نان .. ؟



گویی که فراموشت، گردیده ... محّرم شد



کو سینه زنی ای یار ؟ ... شعر و شاعری هم کار ؟



آن گُلشَن در رشتت ، آن سنبل و سوسن ‌ها



از مَزبَله‌’ وبلاگ ، بخرام به گلشَن ‌ها



بشکن قفسِ وبلاگ ، این رسم جفنگ گویان



تا چند تو بی همتا ، مانی چو تنی تنها



مرغانِ هم ‌آوازت مجموع از این دوزخ



پَّریده بدان گُلشَن ، بگرفته نشیمن ‌ها



در بیشه‌’ دام و دَد ، مأوا نَتَوان کردن



زین جای مَخوف ای جان، رو جانِبِ مأمن ‌ها



ای طایرِ افلاکی ، در دامِ تنِ خاکی



از بهر دو سه دانه، وامانده زِ خرمن‌ ها



گوئی که ز دنیا رفت ، آن نگار دل سوزت



دیدی که بشر ماند ؟ جاودانه در دنیا ...؟



تا جان به تنت داری، در خدمت یاران کوش



وقتی که اجل آمد ، آن وقت وداع از ما



باری چو نشد قسمت، رویت کنم آن نازت



با دیده’ دل بینم ، بگشا رهِ روزن‌ ها



روی تو بود زیبا ، آن ناز تو بی همتا



آئی به سرای ما ، کمتر ز چه رو رعنا


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد