دیوان شیدائی اشعار ف .شیدا

اشعار فرزانه شیدا -Farzaneh Sheida

دیوان شیدائی اشعار ف .شیدا

اشعار فرزانه شیدا -Farzaneh Sheida

اندیشه سروده ی : فرزانه شیدا

  

ـــــــــــــ ¤¤¤ ــ اندیشه ــ ¤¤¤ــــــــــــ

پیوسته نقش غزل, آرمیده ی روح
در بیکران خاطررویائی دل است
پیوسته نقش ِحضورِخیالِ ذهن
درروحِ اندیشه های رها ئی به منزل است 
 

روحم حدیث غزل را ، چوسر دهد
نقاشی رخ عاشقانه, خوشکل است 
 

جان را به گذرگاه روح میبرم, که دل
در آن به شوق رسیدنِ سینه , عاجل است

* آری خیال دلم ,بی نصیب فکر
در کوچه های درد ,اسیرِ شکستگی ست  

فکرِ دلم , گرچه ز بار سفر پر است
آه ای دریغ ,جامه دان گذر های من تهی ست

گفتند: بار سفر را زمین گذار
گفتم: ز راه ِ نشستن , چه حاصل است؟ 
 

گفتند این «دل ِ شیدا »مزن به کوه ... 
 
رفتیم ! گرچه که «فرزانه» عاقل است  


آندل که گوشه گرفته به کُنج غم
آنکس نشسته به منزل ِاندوه ,جاهل است 
 

پرشد درون دلم ,  پُر , به شوق ِراه
درپایِ آرزو...,« نرفتن»! , چه مشکل است
 


*من بیکرانه ی دلم را به فصل شوق
در فصل فصل دلم ساز میزنم
گاهی به سرمستی بودن, در «آن خیال» 

در مستی دلم , لبی  ,به آواز, میزنم
 


از نقش اندیشه های ناب فراوان زندگی
روحم به رقص وبه شادی به محفل است  


پر کن سر امید به ر ویای وصل وعشق
هر کس نبرده ثمر« زآن»,  وه چه غافل است 

 
اندیشه ام ! اندیشه ای به سرامستی خیال
ای دل !حدیث قصه ی ما ,رنگ ساحل است 
 

آبی تر از سماییم ونیلی به سبز روح
رنگ محبتم به بوم جهان ,رنگِ ِکامل است

*باشد که عمر نسازد بما که ما
خودسازگار جهانی به بودنیم
روزی که خط محبت کشیده شد
دل را به موج های دریای دل ,زنیم


وقتی که عمربه جهان کوتّه ست ولیک
این« آدمی »,باز, دلخوشِ دنیای قاتل است 
 

در میزند چه بناگه به خانه ای
« مرگ» است! که درناگشوده ..., داخل است 
 

هر سالِ بودنِ خود , «آدمی » ولی
در فکر آخر سال ومعدل است 
 

از یاد برده بشر در خیال خویش
روحِ« اجل » به بردن ارواح ,شاغل است

*من نیز دفتر شعری گشوده ام
در دفتری که عشق ناله میزد
صدواژه ,اشک ,به گریانی قلم
گیسوی اندیشه های مرا شانه میزند

در دفتر شعر وغزل گر نبوده عشق 
 بر دفترِ محبت ِدل « خط باطل » است  

 

در زخمه های قلم , خون چکان درد
گوئی دلم , به عالمِ «بودن» معطل است!!!
 

زین راه ِعمر, نصیبم , اگر کم است
قلبم ولی به گذرها, مُحصل است 
 

دل میبیرم روبسوی اندیشه های ناب
یارب مدد! که رحمت تو , رَحم عادل است 
 

ا پای عشق سر به ره سجده داده ایم
روح غزل ,به قصیده, به شعروشور
ای یاربِ شیدا دلم ,بگو
اخر کجای سفر میرسم به نور
 

¤¤¤ فرزانه شیدا- 1388/اُسلُو - نروژ ¤¤¤  

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد