دیوان شیدائی اشعار ف .شیدا

اشعار فرزانه شیدا -Farzaneh Sheida

دیوان شیدائی اشعار ف .شیدا

اشعار فرزانه شیدا -Farzaneh Sheida

دریای آرزو

 

 

تا دیروز دریای دلم  ,

طوفانیِ موج موجِ آمالم بود 

امروز , ساحل آرزوهایم

باموجِ خیال  

درسکوتی نرم وآرام 

غروب میکند  

...

من اما, غمگنانه  

دست میکشم   

برموجهای امید  

و باز, پا پس میکشد 

موج اندوه , در حبابهای حسرت 

به دریای آرزو   

 

 سروده ی : فرزانه شیدا  

پنجشنبه، 23 اردیبهشت 1389 

 

غریزه سروده ای از شاعر معاصر وحید پور زارع


 

تمام فنجان های قهوه
دروغ می گفتند ،..
تو بر نمی گردی
... 

 

.............. 

 

غریزه

........................................

مصیبت بزرگی­ ست

بوسیدن لب­های تو

درست شبیه جا ماندن از اتوبوسی

یا جان کندن سگی پس از جفت­گیری  

در بزرگ­راهی دور ،

وقتی نمی­شناسمت

وقتی نمی­شناسی­ ام

مصیبت بزرگی­ ست !

بگو در کدام کوچه زبانت را نفهمیدم

منی که از این همه کوچه گذشته ­ام

از تو چرا نمی­توانم بگذرم ؟

روحم به دست­ اندازهای این شهر شبیه شده است و

به رفتار آدم­های بی­ معرفتِ توی تلویزیون

شبیه آسانسورهای ساختمانی که یادم نیست

چقدر بالا می­ رفتیم و پایین نمی­ آمدیم  .

درست از تابستان خشمگین­ ترین سال

با تو حرف می­ زنم

تویی که با من حرف نمی­ زنی

پیاده­ رو­ها هنوز بوی کفش­های نوی مرا می­ دهند

     اصلا می­ خواهی پا برهنه شود

پیراهن در آورد

بدود روی آسفالت­ های دهن­ لق

روحی که جا مانده در تمدن غنی لب­هات

اصلا بگو نمی­ خواهمت و خلاص

مایاکوفسکی می­ گفت : به درک

خیال می­کنی از پا در می­ آیم

اما تو که نیامدی بگویی دارم شوهر می­کنم

پس چرا از پا افتادم

باید به سرنوشتم تجاوز شود

و اگر کم آوردم،مطمئن باش

خودم را سقط می کنم

تازه آنوقت باید به مادر سی­ سال پیشم بگویم

که هر شکمی بالا بیاید

نشانه­ ی بارداری نیست !

تصادفی دیدنت را چگونه توجیه کنم

برای پلیس ­راهی که هنوز

سرگرم جمع­ آوری لاشه ­های غریزه­ ی سگ­ هاست

بگو پزشکی قانونی

مرا بشناسد و

برم گرداند به دنیای وحشی تو

می توانم

شکار ناشناخته­ ات باشم

منی که از جاده فقط برگشتن را بلدم !  

نعمت بزرگی­ ست

در کوچه

یا در تلویزیون

یا در آسانسوری

از تو بگذرم

اگر کم آوردم ،

خودم را در آخرین نامه­ ی عاشقانه­ ات

به دورترین جای جهان

پُست می­ کنم .

 

 

شاعر معاصر:   وحید پورزارع 

وبلاگ ایشان: (ذهن روسپی ):دریا به جرعه ای که تو از چاه خورده ای ، حسادت می کند ... 

 http://www.zhitons.blogfa.com/

 

ادامه مطلب ...

پشت قاب چهره

   
وقتی که آینه , در پیش روی تو
 تنها در خلوتها
لب باز میکند

وقتی که فقط, در کُنج انزوا

اشک از مجرای دل
به شیار چشم راه میگشاید

وقتی که خنده به قهر

در میان دیوارهای خاموش
 از لب دور میشود

وقتی که اندیشه ها

غوغا میشود در وادی سکوت
در نیمه های شب

درجمع منتظران ِسخن

 از پشت قاب چهره ی آرام
زار زار گریه را
چگونه باید خندید
فرزانه شیدا
دوشنبه اردیبهشت / 1389/02/13