سوزنده درمعبد

 

سکوتت را نمی بخشم
...واینگونه مرا چشم انتظاری دادنِ تلخی...
که در آن دل به آتشها سپردم در شب معبد
ودر خود پیچ وتاب غصه را
سوزنده در آتش
سپردم در پریشانی ِ دل
بر خامه ی گویای فریادی...که شعرم را
به سوز اندرون, در واژه ها میسوخت
!!!
وتو دریک سکوت ِ تلخ...
فقط خامُش , به پنهانی, مرا می دیدی وُ
چیزی نمیگفتی...
!!
سکوتت را نمیبخشم
سکوتت را نمی بخشم که در آتشگه این معبد عشقی
که سوزلن تر ز آتش , شعله ها دیدم
....توازاین شعله, شمع ِ غصه ی دل را
فروزان کرده ای ؛ آنگاه....
براه خود روان گشته, مرا تنها
رها کردی... که سوزد این دلم ,... با شمع اندوه فروزانی
که دستانت, درون سینه ام افروخت
, دراین آتشکده در سوز تنهائی
ترا هرگز نمکیبخشم براین آتش
نه حتی آن سکوتت را....
یکشنبه 27 دی ماه سال 1388 / فرزانه شیدا