بازهم در این جـــهان مانده ام بی هـــمزبان
کــس نمی فـــهمد مرا کو رفـــیقی مـــهربان
مــظـــهر تنــهائیم در مـــیان عــاشــقان
شـــدت انـدوهء مــن نآیــد آکــنون برزبــان
یک ســتاره بهر مـــن نیـــست انــدر آسـمان
بخــت گر باشد مــرا ، آن سـیاه است بی گمان
از فـشار درد و غـــم ، بســـته شد راه دهـــان
قـــفل ء خاموشی ز دل ، مانده بر روی لـبان
آنچه فریاد وفغان ، مانده در روح و روان
می فــشارد ســـینه ام ، در سـکوتی جاودان
پشت من را بین که چون ، خم شده همچون کمان
در دلــم فــریاد ها ، در نــگه رازی نـهان
اشک همچون ســیل غـم ، گـشته از دیــده روان
اشــک غم !! چندی مرا ، از غــم دوران رهان!!!
آنکه ویــران کرده دل رفته حتی بی نشان...
لحظه ای باخو د نگفت ، اوجوان است او،جوان
من ولی در اوج غـــم ، می کٍـــشم دل را چنان
تا نپرســـد کس مرا ازچه مــاندی درخزان
آه... آری مــانده ام درخــزانی جـان ستان
می ســـتاند جان مــن گه چه پنهان ،گه عیان
میروم غم خورده دل میرود دل ، پا کشان
در شـــب تنــهائیم اشـــکء دل ، گــردد روان
میـرود از ســوزء غــم آه ء دل ... تا آســـمان !!
مــانده ام بی آرزو ، خــــسته از دهرو زمان!
آه فـــریاد از جــها ، زآن دلء نا مــهربان
از دوچشمانی کز او ، میزند قلبم فغان
۳-۵-۱۳۶۱
مردادماه فـــرزانه شــیدا
آشیانه های شعرم به روز است
آشــیانه شــــعر:
دفــتر شــیدا دلی:
گالری عکس از اسکاندیناوی - ف. شـــیدا:
در آغـــوش شــعر:
در آغــوش تنــهائی:
|