در آتش غم کشیدنی سوخته ام در شعله ی غم به خود برافروخته ام در دیده من غزل فقط قافیه نیست من قافیه را ز عشق آموخته ام شعری چو سروده ام ،دلی باخته ام از عاشقیم ، ز آن غزل ساخته ام بیهوده نباشد ار ، نخوانی دل را « شیدادل خود», به خاک انداخته ام! گفته ست بمن « عشق» :بخوان از دل ریش پاینده شو در جهانِ غمناک وُپریش با سوزش دل اگرچه ره تاریک است با شعله ی دل ببر تو راهت را پیش
آری بدلم گفت در این شعله خداست دروادی «او» رهت ز ,هر غصه جداست پیدا نشوی, چو گم شوی در ره او رسوا نشوی ,به راه او سینه « رهاست » . پنهان نشوی اگر که معبودت اوست حیران نشوی که این رهی پاک ونکوست هرگز نروی زیاد او, هیچ زمان! گر نام « خدا» بدین جهان ,داری دوست! فرزانه شیدا دوشنبه 16 آذر 1388 |