« بشنو از نی چون حکایت می کند »

  

« بشنو از نی چون حکایت می کند » یا درد عالم

 

درد عالم را چه سودی ناله ها
گفتن شعری به یاد لاله ها

زین میان کی بر قلم پرواز بود ؟!
آنهمه حرف و سخن در راز بود !

کس توان گفتنی هرگز نیافت
عمر کودک ره به مرگی می شتافت
...
ای که با خود ناله ها را میکشی
قلب خود را در غم دل میکُشی

درقفس چیدند بال مـرغ را
وای بر پرواز او ، در این سرا !
...
در جهانی که به پای درد و دل
چیده شد بال وپری ، گشتم خجل !

دیگر آخر در کدامین دفتری
باز گردانم دگـر بال و پری ؟!

با دلم گفتم دلا خاموش باش
تا توانی در سکوتی گوش باش

پندها دادن ، نشد درمان درد
این جهان افتاده در اقلیم سرد

کس به کس کی اعتنایی می کند ؟!
یا "شکایت از جدایی می کند" !

« بشنو از نی چون حکایت می کند »
*او فقط اینجا شکایت می کند !!*

قلب انسانی ، دگر غمخوار نیست
جز به سودی با دل ما یار نیست

ازچه با خود می کشی این سینه را
تاکجا غم میخوری دل! تاکجا ؟!

بس کن این افسانه ها را بعد از این
زندگی با چشم این مردم ببین !

چون کسی غمخواری قلبی نکرد
ای دریغا دل کشد همواره درد

قلب من آرام باش و بس خموش
تا توانی خود دراین عالم بکوش

سروده ی :‌ فرزانه شیدا