ای بی وفا!!!
عشق خود را پس گرفتی
من نفهمیدم چرا؟؟
ترک ما کردی ورفتی!!!
من نفهمیدم چرا؟؟
از دلم آسان گذشتی!!!
من نفهمیدم چرا؟؟
چونکه رفتی برنگشتی
من نفهمیدم چرا؟؟
با دلم هرگز نگفتی
من چه کردم بی وفاااا!!!
رو گرفتی وتو رفتی
همچو یک ناآشنا
عشق تو اما بدل
هرگز نشد ازمن جدا !!
تا ابد تا زنده هستم
دوست میدارم ترا!!!
یکشنبه۲۶بهمن ۱۳۵۹
سروده فرزانه شیدا
یک نفر دنبال خدا می گشت.شنیده بود که خدا ان بالاست.پس هر شب از پله های اسمان بالا می رفت.ابرها را کنار میزد.
چادر شب اسمان را تکان می داد.ماه را بو می کشید وستاره ها را زیرورو.دنبال تخت بزرگی می گشت بنام عرش که کسی
بر ان تکیه زده باشد.او همه ی اسمان را گشت اما نه تختی بودو نه کسی.از اسمان دست کشید ان وقت نگاهش به زمین زیر
پایش افتاد.زمین را کند ذره ذره ولایه لایه و هر روز فروتر رفت.خاک سرد بودو تاریک و نهایت ان جز سیاهی چیزی نبود
نه پایین نه بالا نه زمین نه اسمان خدا را پیدا نکرد.ناامید شد از هر چه گشته بود.نسیمی وزیدن گرفت.شاید نسیم فرشته بود.
دور او گشت و گفت:این جا مانده است اینجا که نامش تویی و تازه او خودش را دید سرزمین گمشده را دید.پا بر دلش گذاشت و
وارد شد.خدا انجا بود.بر عرش تکیه زده بود واو تازه دانست عرشی که در پی اش بود همینجاست.سالها بعد وقتی که او به
چشمهای خود برگشت خدا همه جا بود. هم در اسمان هم در زمین هم لای ستاره هم روی ماه ......
[گل][گل][گل]
سلام
عیــــد مولا علـــی (غدیـــــــر) بر شما و تک تک اعضا و افراد خانواده محترمتان تبریک
یا حق [لبخند]