هلال ماه
باز شب دیگری ماه ِدلم جان گرفت
آن مه کامل شد ُو این دل سوزان گرفت
لحظه ی سبزِ دعا... قصه ی عشق و وفا
اوکه دراین لحظه ها ،وعده وپیمان گرفت!!!
من به چه سان بگذرم زینهمه دلدادگی؟؟!!!
اوکه ز ره آمد وُ سینه چه حرمان گرفت
حسرتِ دیدارِاو.. لحظه ی شوقِ وصال
عقل مرا او زمن ... این دم حیران گرفت
من به چه شوقی روم زین شب غم بی امید
او که ز ره آمد وُ قلبِ من آسان گرفت
او شده در چشم ِمن... همچو خدا زمین
وای خداوند من ... او ز من ایمان گرفت
او زمن ایمان گرفت!!!
سروده ی فــرزانه شــیدا
جمعه 7 دیماه ۱۳۸۶
سلام
زیباست
بایک غزل منتظرحضورسرشارتان هستم
سلام خیلی جالب و با احساس بود از کلماتم خیلی جالب استفاده کردید زیبا بود من که خیلی خوشم اومد لطفا هر زمانی که اپ می کنید یه خبری هم به من بدید خوشحال میشم اپ های جدیدتونو بخونم منتظر دیدارتون هستم
درود - امید که دل از غم آزاد باشد ...
ممنون میشم لینک من رو به "دنیای کوچک جواد " تغییر بدید