؛؛کوچ پرستوها ؛؛
درنگاهم سایه غم بود
در هنگام کوچ
پایم نمی کشید...قلبم نمی گذاشت
ونگاه قطره های اشکم را
به استقبال جدائی ها
روان کرده بود!!!
رفتن ناگزیز بود وُ ماندن بی ثمر
دیگر برایم هیچ نمانده بود
تا به حرمت آن... چادر ماندن بپا کنم!!!
هرگز نمیدانستم
...آه...
هرگز نمیدانستم
روز کوچ پرستوها
روز کوچ من خواهد شد!!
و روزی ... ٬٬ راهی شدن٬٬
تنها چاره راهم!!!
وقت کوچ است...
آری...سفر منتظر است
که مرا راهی رفتن سازد
وقت کوچ است
و دراین جاده ی تنهائی
من ودل تنهائیم
کوچ من کوچ پرستوها بود!!!
لیک من تنهایم!!!
وپرستوی دگر بامن نیست
کوچ من کوچ پرستوها بود!!!
به شبی بس تاریک
و رهی طولانی
کوچ من کوچ پرستوها بود!!!
سروده ای از: فــرزانه شـــیدا
۲۱ آبانماه ۱۳۸۴
سلام کوچ پرستو معنی رفتن را نمی دهد معنایی دیگر دارد و آنهم این است که زندگی بهاری را همواره طلب می کند و این زندگی بهاری خواستن زیبنده شما است و این حق شما است که همیشه تازه های خوبی داشته باشید تا چون من دیوانه ایی بخواند و لذت ببرد و من از این شعر کوچ شما لذت بردم و همیشه هم شادی شما برایم مهم بوده و هست
وقتی که نوبت رفتن فرا رسد
خواهیم رفت بی آن که دل بخواهد یا خویشتن
وقتی که انتظار پایان نیافت
خواهیم ماند تا که از راه دل رسد
وقتی که فرصتی نیست تا حرف دل زنیم
خواهم ماندتا برسد وقت گفتنش
جاری همانند کارون
سلام
من اتفاقی با سرچ عکس به وبلاگ شما راه یافتم
ظاهرا شاعر هستید
شعر زیبایی بود
منم گاهی شعر میگم
خوشحال میشم بهم سر بزنید
در پناه خدا