پنجره
می توان پنجره را قاب چشمان تو کرد
اگر فقط در میانش ایستاده مرا بنگری
با لبخندی بر لبانت!
در روحم. .. قاب ترا برای ابد حفظ خواهم کرد
با عکسی تو با لبخندی بر لبانت ...
که روح اشعار من است!
عکس قاب گرفته ی ترا ...
بر دیواره ی درونی قلبم
آویز خواهم کرد
با لبخندی بر لبانت ....که شادی قلبم بود!
و در اندیشه ام....
قاب عکس دیدگان ترا مینگرم
با لبخندی بر لبانت ...
که طراوت اندیشه هایم بود!
امروز چرا
قطره اشکی در چشمانت درخشید؟!
... چرا؟!
کجاست آن لبخند زیبای لبانت
که روح اشعار من
شادی قلب وطراوت اندیشه هایم بود؟
کجاست؟! ... چه شد مگر!!
آه... بیا بخاطر دل ...یکبار دیگر
در قاب پنجره ی عشق من بایست
با لبخندی برلبانت
چرا که
از غصه ی آن قطره اشک میان نگاهت
... بسیار غمگینم ...بسیار
وخواهم مُرد اگر
لبان تو لبخند را فراموش کند!
مگذار ترا غمگین ببینم
که لبخند تو روح اشعار من
شادی دل
طراوات تمامی اندیشه های من است
و قلمم اگر قلمی ست ...
تنها میرقصد
در لبخند نگاه و... دیده گان ولبهای تو!!!
بخاطر دل
یکبار دگر در قاب پنجره ی عشق
لبخندی بدل ببخش !!!
مگذار غمگین ببینم ترا
مگذار روح اشعارم
بمیرد در واژه های درد
در بی تابی دل
در بیقراری اندوه تو
که میدانی شیدائیم برای توست
عشقم از آن تو
سروده ی فرزانه شیدا
۲۷ تیرماه ۱۳۸۲
سلام خانم شیدا
اشعار زیبایی دارید
لطفا به وبلاگ من هم سر بزنید
برای شما که در فرنگ زندگی می کنید امیدوارم مطالب وبلاگم
جالب باشد
بیایید و نظر مفصل خود را بدهید .
متشکرم
سلام.زیبا بود و منو یاد یه چیزی انداخت :حتما تا به حال تابلوی لبخن ژکوند رو دیدین و میدونین که این زن تو این تصویر همچین لبخندی هم نزده و من همیشه سوالم این بود که چرا همچین اسمی داره...یه روز که به دکتر قمشه ای گوش میکردم...طبق معمول حاجت گرفتم!:-)...لبخند تو چشاشه ...و میگفت که اصلا لبخند واقعی اول تو چشم میاد بعد رو لب...کی میشه یه شعرم راجع به لبخند توی چشم بگین؟بگین