دیوان شیدائی اشعار ف .شیدا

اشعار فرزانه شیدا -Farzaneh Sheida

دیوان شیدائی اشعار ف .شیدا

اشعار فرزانه شیدا -Farzaneh Sheida

قلم آبی

  

 

با قلم آبی نویسم  قلب ِآبی  صادق  است 

آخر این دل در سرای آبی دل عاشق است  

مینویسد لحظه لحظه از دل و«شیدا دلی»

با دل وبا روح آبی« سر» بدامان دق است   

 

روح آبی  جان دهد اما به روزِ  بندگی  

اشک آبی می چکد از دیده ی آزردگی 

قلب  دریائی  ندارد ساحلی بهر نجات  

 مرغکی گردم اگر ,کو در قفس آزادگی؟!

 

 

گرچه اشک دل روان لحظه های زندگیست
اشک دل را کس بجز عاشق دلی بیننده نیست
چون فروزان شمع دهریم  ودلی  پای قلم
جز قلم با  ما کسی  هم یاورِ جانانه  نیست 

 

سروده ی: فرزانه شیدا

 

کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

 ۲۰۰۹ـ ۲۰۱۰

کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ بقلم فرزانه شیدا


کتابهای : بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
 فرزانه شیدا

به قلم فرزانه شیدا
انتشار اینترنتی : جاودانه ها




فرزانه شیدا
 فرزانه شیدا درپانزده مهرماه 1340 چشم به جهان گشود و بیش از بیست سال است که در کشور نروژ زندگی می کند، و سه دهه است که  شعر می سراید .
اشعارایشان  همواره مورد استقبال علاقمندان به شعر و ادب ایران زمین قرار گرفته است .
مدت چهار سال است که در حال تحقیق و نگارش مجموعه های در تبین و تشریح اندیشه های متفکر و اندیشمند ایرانی ارد بزرگ است .
کاملترین مجموعه او بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ است که همچنان در حال تکمیل آن است
کتابهای سخنان ماندگار ، ذرات طلایی یک و دو ، و ترجمه مجموعه های وزین از دیگر کارهای اوست
دیوان اشعارش مشتمل بر صدها سروده متنوع خود حکایتی دیگر دارد .
برای او و همسرش و همچنین دو فرزند دختر و پسرش آرزوی شادی و موفقیت می کنیم

نشر جاودانه ها

گل دل در آتش

 


 سینه میسوزد ،گل قلبم درون آتشی 


نزد شمع روشنی , نجوای قلب سَر کِشی


باز میبینم که دل جان میدهد در سوز وداغ

باز میسوزد دلم در غصه های فاحشی

...ای جهان رحمی ,که من در زندگانی بی کسم

دارم از لطف خداوند بزرگم , خواهشی

یا خدا در سوز تنهائی ,مرا یاور توئی 
 

ای خدا ...
ای خدا ,کی, سر براین ,سوزنده قلبم می کشی ؟

یاربآ... در روزگارِ پستی وُ جهل وستیز

من فروافتاده ام در شعله های سرکشی

تن همی سوزد, دلم هم ,روزگارم پابپا 
 

دیده میگردد, بدنبال دل ِزیبا وشی

رقص دنیا بادلم آهنگ تنهائی چو گفت 
 

کو به آهنگ دلم رقصی, به شادی !...دلخوشی!

قصه ام گر قصه ای بوده ست همسان با غریب 
 

شانه ی اشک غریبم, را چو ,یاور بالشی  


کس نمی پرسد غریب لحظه های غصه کیست  

 

 تا بگویم «این جهان »درغصه وُ «من» نزد او درچالشی 

 

 کس نمیجوید خبر از قلبِ یاری ها دگر 
 

جای آن افتاده بس دلها بپای ترکِشی

جنگهای آدمی, با خود مگر, کافی نبود؟ 

 «آدمی» آخر چرا؟ با دست خود , قلبی دگر را میکُشی

 

فرزانه شیدا 4 بهمن 1388  fsheida 

25.01.2010/اُسلو -نروژ